مامان گرفتار!!!
سلام . وای خیلی وقته ننوشتم. هر روز تصمیم میگیرم بیام ولی نمیشه. سرم خیلی شلوغ شده. فندقی هم انقدر شیطون شده که نگو. همونطور که گفتم مامان بزرگا اومدن اینجا و یه هفته ای مهمونمون بودن. خوب بود و از تنهایی در اومدیم. ولی شانس بدمون مصادف شد با واکسن 6 ماهگی دخملی و هم خودش و هم ما خیلییییییییی اذیت شدیم. نمیتونم بگم چقدر بیقرار بود. تب زیادی نداشت ولی بیقراری و بدخوابی شدیدی پیدا کرده بود که 3-4 روزی طول کشید. طفلی مامان بزرگا با جیغایی که میزد خیلی هول میشدن خلاصه هر چی بود گذشت ولی خیلی بد بود! انقدر درگیر این واکسن ومهمون داری بودم که فرصت نشد 6 ماهگی دخترموثبت کنم. قربونش برم با اون شیطونیاش.6 ماهگیت مبارگ کوچولوی نازم. این روزا ح...
نویسنده :
مامانی
19:39